Midnight at Whammy
چیدمان جدیدی هم هست که تازه پیدا کردم. قبلا هم بود ولی تازگی جدی تر شد و جزییات بیشتری پیدا کرد. خلاصه وضعیت دیدن خودم خارج از محدوده است، بالای زمین بازی، در یک بعد دیگر و به طور خلاصه خارج از گود. دقیقا نمیدانم توجیح بازی نبودنم چیست. شاید فقط چون اینطوری راحت تر است. برای رسیدن به هدف سگدو نمیزنم چون اصلا هدفی تعریف نشده است. شده است، نه برای من که مسافر از سیاره ایکس هستم و قرار نیست بازی کنم. ریشه اش کجاست؟ ایده آل گرایی که ترس از شکست را آنقدر بزرگ میکند که عطای مبارزه را به لقایش میبخشم؟ شاید. دیگر چی؟ تنبلی. تنبلی ناشی از رکود. رکود حاصل از افسردگی. افسردگی حاصل از احساس عدم سرخوردگی و شکست. سرخوردگی ناشی از عدم فعالیت. یک لوپ است. مشخصا پیچیده تر از یک حلقه ولی ساختار کلی اش این است. باید یک جایی حلقه را کات کرد و جریان را در مسیر درست انداخت. شاید هم باید کم کم درستش کرد. آنقدر شاید و اما و اگر و تصویر های خیالی هست که چیزی از اصل داستان نمیتوانی ببینی. اصلا اصل داستان همین بازی بحران سازی و آنالیز آن است. دستاورد میخواهی؟ همین دستاورد.