غم ها که هرچقدر می خندی احاطه ت میکنن
نفس ها به بوی جسد به تدریج عادت میکنن
وقتی میخوای با دیوارا حرف بزنی و ممکن نیست
وقتی تو مجرای نفس چیزی جز بغض مزمن نیست
اتفاق خوب (Good Hapenning)- هادی پاکزاد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۸ساعت 13:23  توسط M
|
حرکت نقطه سیاهی روی میز توجهم را جلب میکند. صدمثانیه طول نمی کشد که بفهمم چیست. مورچه. این یکی طلایه است، گشت، اسکاوت، همینها که میروند و گشت میزنند و اگر چیزی پیدا کردند بقیه را هم خبر میکنند.
سیم های روی میز را جابجا میکنم که دوباره ببینمش. قالب کوچک مانت را سر و ته میکنم و رویش می گذارم. دوست دارم بدانم که چقدر آن زیر دوام می آورد و وقتی میمیرد از چی میمیرد. گرسنگی؟ تشنگی؟ خفگی؟ ترس؟ تنهایی؟
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۸ساعت 23:53  توسط M
|
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۸ساعت 16:20  توسط M
|