سرریز های توله خرس

انسان با کیفیت

توی بعد زمان حرکت میکنم و از میون روز ها رد میشم. دست ها تو جیب، پشت خمیده و سر پایین، استایل طبیعی بدن و شخصیتم. سرم رو به فرعیات گرم میکنم و وانمود میکنم چیز های مهم وجود ندارند. توی توالت وقتی جلوی آینه لبخند میزنم و چروک های صورتم رو میبینم، یادم میفته کار دیگه ای دارم و وقتی توی شرکت همکارم میگه که هیچ پولی توی حسابش نداره پا میشم از پله ها میرم پایین و یه ماگ پر از شیر پر چرب میخورم. معمولا با یه کم پودر نسکافه و شکر، با یه سری توجیه شبه علمی مسخره، در حالی که میدونم دلیل اصلی چیه.

خمیده بودن از ویژگی های ذاتی منه و عملکردش خنثی کردن قد بلندم هستش. اگه صاف بودم میشدم بلند و رعنا. ولی الان دراز، قوزی، و دیلاق هستم. دست توی جیب هم مثل دست بالای سر. تسلیم. تسلیم حوادث. با دست توی جیب، یه سکندری خوردن کوچیک میتونه به قیمت ضربه مغزی تموم شه. خرچنگ های جوردن پیترسون رو میشناسی؟ کاش اون خرچنگی بودم که یکی هلش میداد توی شکم حریف و مبارزه نبرد میشدم و از اون به بعد خودم میرفتم توی شکم حریف. این مخصوصا دیروز به دردم میخورد. یه دکترا و یه فوق لیسانس رشته مهندسی از دانشگاه علم و صنعت و شریف عملا داشتیم همدیگه رو هل میدادیم که کنار دختره راه بریم. البته اون میکرد. من زود کشیدم کنار. باورم نمیشد واقعا داره اینجوری میکنه. فکر کردم آلفا بودن، یا بازنده نبودن آخه به چه قیمتی؟ اصلا کی میگه این آلفا بودنه؟ این حمال که اینجوری له له میزنه واسه شماره گرفتن به کجا رسیده مگه؟ لوزر. همه مون لوزر هستیم. مخصوصا تو، حتی اگه تو هفته آینده با هر پنج تا دختری که توی این دو روز شماره شونو گرفتی بخوابی. آدم ها درون زشتی دارند. باور کنید. 

تا حالا تمرکزم اینقدر کم نبوده. توی جلسه به جز وقتی مستقیم طف صحبت بودم، اصلا گوش نمیکردم ببینم چی میگن. از آهنگ جمله ها میفهمیدم کی بحثشون به نتیجه رسیده و بعدش میپرسیدم "پس فلان کارو میکنیم؟". کاش زنده تر بودم.

هوا گرمه. روی زمین، زیر برگ ها، یه جور پتانسیل در حال انباشته شدنه. پشت دروازه فرایندی که نیاز به رطوبت داره. یه نمه بارون که بزنه اون پتانسیل آزاد میشه. اونوقت و چند ساعت بعدش زمان توی جنگل بودنه. وقت اینه که یه گوشه دنج یه چاله طبیعی برای خودم پیدا کنم و آشیانه مو بسازم. 

از بیدو بگم. جناب بیدو. رفته. رفته توی دوردست ها. نمیدونم تاثیر اخبار سلامتی اخیره یا چیز دیگه. فکر کنم دو هفته ای شده. امروز فردا باید دست به "کار" شم. 

از خونه خبر های خوبی رسید. جالبه که هنوز میگم خونه. باید بگم خونه پدری، خونه سابق، زندان سابق. هر چی. خبر های خوبشون رو کنار کلید واژه های قبلی گذاشتم. بوی مرگ اومد. به سناریو های بعدش فکر میکنم. ننگ بر من. 

کاش آدم بهتری بودم. یک انسان با کیفیت از یک خط تولید شش سیگما

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۹ساعت 12:51  توسط M  |