سرریز های توله خرس

فرار رو به جلو- از پشت

چند ساعت پیش. داشتیم بر میگشتیم خونه. صحبت از ماشین رسید به شان و منزلت خودش و بعد مرد هایی که اخیرا بهش ابراز علاقه کردن از جمله سدیر. مثل همیشه بحث روی سدیر قفل شد و تا خونه جز از سدیر از چیزی حرف نزد. 

قبلا هزار بار در باره ش فکر کردم و احمالا چند باری نوشتم. ولی امان از غریزه و کنترلی که روی جریان های ذهنی و احساسات داره. باقی بعد از ظهرم رو با حس سر و ته آویزون بودن سر کردم. آخر سر نشستم جلوی آینه قدی و بستنی خوردم. بعدش زلف نامجو رو گوش کردم. حالت نهایی حس اشتباهی که من دارم. تار و پود قضیه بادبانی شد که باد موزیک و کلام توش گیر افتاد و با بیشترین سرعت ممکن اون رو پیش برد. حسم از خودم و از منطقم جلو افتاد. اونقدر که تونستم از فاصله ببینمش و بیشتر بشناسمش. البته مشکلم باهاش حل نشده ولی حد اقل میدونم که به اندازه قبل دشمنش نیستم.

+ نوشته شده در  شنبه سی ام بهمن ۱۳۹۵ساعت 9:3  توسط M  |