سرریز های توله خرس

cheesy but rich

Oh baby I'll hold you back

+ نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۷ساعت 15:1  توسط M  | 

که جان میکشد، که زجر میدهد

اسیر هیولای ناتمامی ام هستم

که یک نگاهش به نبودنم است

+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۷ساعت 15:16  توسط M  | 

invisibility

اسمش رو یادم نمیاد و مهم هم نیست. جذابیت خاصی برام نداشت. یه به طور استثنایی ای خنثی بود، نه جذاب و نه نفرت انگیز. ولی خب خیلی واضح و پر رنگ توی ذهنم مونده. حتی اینکه یکی دو هفته با چهل سالگیش فاصله داشت. چرا؟ چون یه جا گفت "دهه چهارم زندگی خیلی خوبه. احساس میکنی نامرئی هستی". خیلی به این فکر میکنم. نامرئی بودن توصیف خوبیه برای وضعیتم. این احساس بینیازی یا نادیده گرفتن نیاز ها، سر خوردن از میون زمان و آدم ها و فرصت ها، و زندگی کردن توی کله خودم. هر از گاهی به وحشت می افتم از فکر اینکه یه روزی همه اینها تموم میشه، یه روزی به دست و پای این دنیا، این جامعه می افتم برای اینکه من رو  بپذیزه و بزاره خودمو جزئی ازش بدونم. ولی فعلا با همین وضعیت خوشحال که نه، ولی راحتم. این که این راحتی واقعا اصالت داره یا یه لذت کاذب ناشی از خود تخریبی یا فرصت سوزیه، نمیدونم. ولی میدونم که زندگی جریان داره. مشارکت اقتصادی کامل، روزی هشت ساعت کار و بیست درصد مالیات از حقوق، با حد اقل مشارکت اجتماعی. سوال اینه که با این وضعیت میشه گفت من جزئی از اجتماع هستم؟ یا فقط جزئی از اقتصاد هستم؟ یا شاید اقتصاد اجتماع؟ سوال مهم تر اینه که من با جواب این سوال ها چکار میخوام بکنم؟

+ نوشته شده در  شنبه سوم شهریور ۱۳۹۷ساعت 16:54  توسط M  | 

Quiet، داستانی برای رولینگ استونز

دو روز پیش باهاش آشنا شدم. دیشب همه صحنه هاش رو توی یک ویدئوی یک ساعته دیدم. مثل یه فیلم سینمایی. بهتر از فیلم سینمایی، چون احساس نمیکردم رسالت و مسئولیتی روی دوشم هست. کاری که میکردم چیپ ترین حرکت ممکن بود و برای همین نگرانی ای از درک نکردن و ارتباط مناسب بر قرار نکردن با محتوا نداشتم. وقتی از چیزی انتظاری نداشته باشی، یعنی انتظار صفر، کوچکترین نتیجه ای یک دستاورد بی نهایت بزرگ به حسب میاد، و این اتفاقی بود که افتاد. 

امروز بیشتر وقت داشتم به کوایت فکر میکردم. به خشونت ظریفش، به منحنی زندگیش ، نگاه تشنه شادیش، و ... . مسخره ست، ولی حتی به این فکر میکنم که اون لحظه که خم میشه که از بین دو تا صندلی به اینسترومنت هلیکوپتر نگاه کنه چی توی ذهنش میگذره. 

بیشتر توی ذهنم بود. ولی فعلا همین.

+ نوشته شده در  شنبه سوم شهریور ۱۳۹۷ساعت 16:27  توسط M  |