سرریز های توله خرس

شيراز

استرس. اين بزرگترين ليبل شيراز توي آرشيو ذهن من خواهد بود. استرس و خشک شدن دهن و قطع بودن آب سرد کن. 

صداي پرنده ها. همين الان که توي اين ساندويچي چرک و کلاسيک نشستم و منتظرم دو تا همبرگرم آماده بشن. بيرون ساندويچي چند تا قفس از درختها آويزونن و پرنده هاي توشون در حال بپر بپر کردن و خوندن ان. خيلي وقت بود که هوس همبرگر کرده بودم. همبرگر خوب. اميدوارم خوب باشن اينها. 

چرا اينجا؟ چون نزديک هتله. بين بقيه هتل ها و مسافر خونه هاي احتمالن ارزون قيمت و رديف مغازه هاي مکانيکي و لوازم يدکي ماشين و موتور با کرکره هاي پايين. البته اينجا بورس سيگار و قليون و لوازن مربوطه هم هست که ظاهرن همين الان پيک فعاليتشونه. خيابون بوي روغن سوخته ميده. نميده. ولي توي ذهن من ميده. معلومه که يه فست فود تميز تر و امروزي تر با در و ديوار زرد و قرمز رو ترجيح ميدادم. ولي نميتونم. همونطور که نميتونم برم حافظيه و باغ ارم و چي و چي. نه نتونستن فيزيکي. که قهرمان جهت يابي و نقشه خوني و پيدا کردن مقصدم. ولي تنهايي نميشه. حد اقل الان. و اين خيلي غمگينه.

چند دقيقه قبل زنگ زدم به ب. بلکه حال و حواي،خودم هم عوض شه. ميگه پدرش رو عمل کردن. تومور مغزي. حالا هم پرتو و شيمي درماني. گريه اش ميگيره. هنگ ميکنم. نميدونم چي بگم. ياد پدر خودم ميفتم و آزمايشي که دو هفته ديگه جوابش آماده ميشه. حال و هوام عوض ميشه.

همبرگرام آماده شدن. حتي يادم رفت بگم گوجه نزاره. پرنده ها خوشحالن.

پ.ن. باغ ارم رو دیدمو خوشم اومد. ترکیب موزاییک های خسته و برگ های خشک با هوایی که سرمای ملسی داشت ارضا کننده بود

پ.ن.2. پدر ب همون شب تموم کرد

+ نوشته شده در  جمعه چهارم بهمن ۱۳۹۲ساعت 20:22  توسط M  |