سرریز های توله خرس

روزی برای جشن گرفتن

آیلتس شدم هفت و نیم. این یعنی یه قدم بزرگ به جلو. یعنی برداشته شدن یه بار بزرگ از دوشم. و یعنی من خیلی خودمو دست کم میگیرم.

نمره ها رو خوندم. اول یه دور سریع. بعد از راست به چپ و از چپ به راست. مطمئن شدم خوبن. همه اینا یه ثانیه شد. رفتم بالای صفحه اسممو دیدم. باز فکرکردم. دنبال یه اشکال گشتم. نبود. 

خم شدم و یه داد پیروزی سردادم. البته بدون صدا. چند دقیقه توی کانکس راه رفتم تا هیجانم تا سطح نرمال اومد پایین. شکسته شدن شاخ غول رو با اس ام اس به دو سه تا دوست خبر دادم.

تایم کار تموم شد. باید جشن میگرفتم. حالت ایده آل این بود که برم توی یه پاب دنج پشت بار بشینم و یه تورنمنت از لیوان های نیم لیتری آبجو داشته باشم. چیت-چت گهگاه با بارتندر و ضرب گرفتن با موزیک کانتری هم در کنارش. بعدش هم باد کرده و افتان و خیزان تا خونه قدم بزنم. اما اینجا؟ اونم وسط این بیابون؟ هه.

یه جایی تو بیگ بنگ تئوری شلدون خوشحاله و میخواد به خودش حال بده، سریال (کورن فلکس) صبحانه اش رو از نوع کم فیبر انتخاب میکنه. نهایتن حالی که من تونستم به خودم بدم هم از همین جنس بود. زودتر رفتم برای شام. غذام رو کامل (نه مثل هر شب نصفه) خوردم. برگشتم اتاق و با شکم پر خوابیدم. یعنی سعی کردم بخوابم. حذف شدن مسواک و ورزش و دوش و اقدامات اصلاحی دیگه هم از تغییر های شادی آور های امشب بودن.


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۲ساعت 0:46  توسط M  |