سرریز های توله خرس

when lazy nerd beats early bird

صبح با صداشون از خواب بیدار شدم. ش و پسرش ن داشتن با پدر ن که دقیقن اون سر دنیاست اسکایپ میکردن. حالت صدا ها عوض شده بود. لحن ش یه طور جالبی پر از انرژی و خوشی بود. ن هم با همیشه فرق داشت و احساس نمیکردی که داره حرف میزنه که حرف زده باشه. صدای پدر اما هیچ احساسی توش نبود. یه خط صاف با کمترین اوج و فرود. مثل یه افسر که داشت به یه افسر هم رده گزارش میداد. حتی مثل یه ماشین. شایدم یه سرویس جدید باشه که پدر دور از خونه رو شبیه سازی کنه. 

ش الکل رو گذاشته کنار. میگفت یه هفته ست که لب نزده. به جاش پیاده روی و هاکی رو شروع کرده. حواسم هست که جلوش چیزی نخورم و حتی بطری های خالیو توی خونه ول نکنم. چند وقت پیش گفته بود که از تابستون میخواد خودشو روبراه کنه و بره سر کار. فکر میکنم چقدر با برنامه. چند سال حال میکنی و گه میزنی به زندگیت و دراماتیک ترین صحنه ها رو درست میکنی. بعد تصمیم میگیری خودتو جمع و جور کنی و میکنی. خیلی راحت. کاش جابجا شدن از روی این خط صاف هم برای من اینقدر راحت بود.

دو هفته ست با شیفت عصر کار میکنم. اجبار به سحر خیز بودن چیزیه که  شدیدن لازمش دارم و الان از دست دادمش. صبح ها بعد از هشت ساعت خواب بیدار میشم و قبل از بلند شدن چند دقیقه ای وقت دارم که نگاهی به زندگیم، گذشته ام و آینده احتمالیم بندازم و هیچوقت چیز خوبی نمیبینم. هیچوقت.

+ نوشته شده در  پنجشنبه پنجم آذر ۱۳۹۴ساعت 0:37  توسط M  |