چه روز غریبی. چه روز های غریبی. انگار که توی چشم توفان هستم. کافیه یه قدم بردارم- فرقی نمیکنه به کدوم طرف- که کشیده شم توی جریان توقان، هزار دور دور خودم بچرخم و پرت شم یه جایی توی بینهایت. کاش یاد میگرفتم که بیشتر هوای خودمو داشته باشم بتونم بیرون گردباد بمونم و از دور نگاهش کنم. ولی نمیشه. خودم کرم دارم. انگار به استرس و عصبیتی که توش هست معتاد شدم. شاید مثل اعتیاد سرباز ها به نبرد باشه. اون حالی که له له میزنی برای اکشن و هر چیز دیگه ای برات کسل کننده ست. امیدوارم راه برگشتی باشه.
پ.ن. نگران لکه های سیاه کف دستم هستم.
+ نوشته شده در جمعه دوم آذر ۱۳۹۷ساعت 12:28  توسط M
|